نمایشنامه : تپانچه های آبی . پرسوناژها : سامان ، ابگان ، سوسن و آیدین . صحنه محوطه بیرونی یک کلبه جنگلی دورافتاده است . سامان و ابگان نشسته اند . صدای گلوله ای از دور . سامان : صدای چی بود ؟ ابگان : گلوله . سامان : نه فانتوم ، منظورم ... ابگان : من در کردم ؟ تو تپانچه داری ، نگران نباش . سامان : تپانچه ... سامان پا میشود و اطراف را می گردد . سامان : کجا گذاشتیش ؟ ابگان : بگردی پیداش میکنی . سامان : پیداش نمیکنم لامصبو . ابگان : پا داره در بره ؟ همون جاهاست خب . سامان : اگه بود پیداش میکردم . ابگان : حواست رو جمع کن ، تمرکز کنی حله ، تو توبره بود . سامان : تا نیومده تمومش کن . ابگان : خل بازیای تو بالاخره کار میده دستمون . سامان : خل بازیای من ؟ ابگان : اون پاییناست لابد . سامان : دستم تا اینجا رفت پایین اما نیست انگار ، نمی خوای تو هم بگردی ؟ ابگان : یه بار دیگه هم امتحان کن ، منم کلبه رو میگردم . ابگان وارد کلبه می شود . سامان : تو چیزی پیدا نکردی ؟ ابگان : من مطمئنم تو توبره بود . سامان : پس برای چی داری اونجا رو میگردی ؟ ابگان : چون تو ازم خواستی . سامان : من فقط گفتم بیکار نشین بگرد . ابگان : وقتی تو داری بیرونو میگردی جای دیگه ای نمیمونه . سامان : گفت کی برمیگرده ؟ ابگان : دیگه باید پیداش بشه . 1 سامان : اوف . ابگان : چته ؟ سامان : نیست لامصب گه . ابگان : نترس پیداش میکنیم . سامان : خونسردی تو منو بیشتر آزار میده . ابگان : تو نگران چی هستی ؟ سامان : میخوای بگی تو نگران نیستی ؟ ابگان : این یکی نه . سامان : نه ؟! ابگان : نه . سامان : واقعا ؟ ابگان : بدون اونم کارامون درست میشن . سامان : نشد ؟ ابگان : میگم میشه . سامان : تو زیادی از خودت مطمئنی . ابگان : مطمئنی داری میگردی ؟ سامان : حرفو عوض نکن . ابگان : بگرد . سامان : تو چیزی میدونی که من نمیدونم نه ؟ ابگان : با من بودی یا نبودی ؟ سامان : منظور ؟ ابگان : دیدی ازت دور شده باشم ؟ سامان : گفتم منظور ؟ ابگان : من با تو بودم ، توام با من ، اگه چیزی باشه باید جفتمون خبردار بشیم . سامان : من بهت شک ندارم . ابگان : باید اعتماد داشته باشی . سامان : ببین ابگان ، بذار از اول مرور کنیم تا بفهمیم کجا میتونه باشه ، باشه ؟ ابگان : لازم نیست . سامان : هست ... ابگان از کلبه خارج می شود . ابگان : امان از دست تو و این کارای مسخره ت ، شروع کن . سامان : یه تپانچه با شش تا گلوله دست من بود . ابگان : درست . سامان : تو دادیش به من اینجا دست خالی نباشیم . ابگان : تو گفتی آیدین تو این مدت ممکنه پشیمون شده باشه ... سامان : من گفتم درست ، آیدین آدم زرنگیه ، اون اگه اومده اینجا خودش خواسته ، کسی نمیتونست سرش کلاه بذاره . ابگان : زیادی گنده ش میکنی . سامان : خوشت نمیاد ؟ 2 ابگان : حرف سر خوش اومدن و نیومدن من نیست . سامان : پس چی ؟ ابگان : اون واقعا اندازه این حرفا نیست ، یه آدم ساده و ... سامان : ساده قبول اما با یه هوش سرشار . ابگان : ولش . سامان : مرور چی شد ؟ ابگان : ادامه بده . سامان : گفتم ممکنه پشیمون شده باشه اونوقت زور جفتمونو رو هم بذاریم بازم نمیتونیم از دستش دربریم . ابگان : منم گفتم پشیمونم بشه نمیاد باهامون درگیر بشه . سامان : اون آخرش چی ؟ ابگان : برا همون آخرش بود گفتم تپانچه ای بردار . سامان : الان تپانچه هه نیست . ابگان : من دادمش به تو . سامان : من توبره هه رو با خودم آوردم . ابگان : ولی الان توش نیست . سامان : درسته ، تو گفتی ما تپانچه دایم ، نباید نگران باشیم . ابگان : میخواستم از نگرانی درت بیارم . سامان : گشتیم ، خوبم گشتیم ، هم توبره رو هم اینجا رو اما ... ابگان : اینجا رو باید میگشتیم . سامان : میگی تو راه افتاده ؟ ابگان : شاید اصلا لازم نشه ولی بودنش بد نبود ، آره ممکنه تو راه افتاده باشه . سامان : اونوقت باید چکار کنیم ؟ ابگان : زانوی غم بغل میگیریم . سامان : متلک ننداز . ابگان : زانوی غم بغل نگیر . سامان : کار دیگه ای نمونده آخه . ابگان : چرا . سامان : چی ؟ ابگان : همین ولع تو به ادامه دادن در هر شرایطی خودش کلیه . سامان : دلسرد شم ول می کنم . ابگان : نشو . سامان : دست خودم نیست . ابگان : میدونم . سامان : پس یه کاری بکن . ابگان : نمی خواد زیادی به اون تپانچه وابسته باشی سامان . سامان : ابگان خان آیدین عاشق چشم و ابروی ما دو تا نیست . ابگان : عاشق نبود راهشو نمی کشید بیاد یه کلبه خلوت وسط جنگل . سامان : درست ، آیدین به خاطر عشق سوسن قبول کرد بیاد اینجا تا همه فکر کنن اون اصل کاریه ، این یه اما داره میدونی که ! هان ؟ 3 ابگان : اماش رو آیدین نمیدونه . سامان : بو ببره جفتمون رو میگیره تحویل آجان میده . ابگان : بو ببره یا اون زنده نمیمونه یا ما اینجا نمی مونیم . سامان : نکنه فکر میکنی با جیب خالی میشه رفت اونور و رسید به نمیدونم پاریس ، لندن یا مثلا سوئد و نروژ ؟ نه حتی نمیشه تا آنکارا رفت . ابگان : قبل از رفتن پولا مال ما میشه . سامان : با کدوم زور ؟ ابگان : زور لازم نیست ، اینجور مواقع هوش لازمه ، پولا اینجاست ، داخل کلبه . سامان : تپانچه باشه دلم قرصتره . ابگان : بگرد پیداش کن پس . سامان : گشتم نیست ، وقتمون هدر رفت برا گشتن بیخود اینجاها . ابگان : این گشتن یه حسنی داشت . سامان : حسن ؟ ابگان : حالا میدونیم اونم اسلحه ای نداره . سامان : با خودش برده باشه ؟ ابگان : وقتی رفت دست خالی بود . سامان : تا روستا چقدر راهه ؟ ابگان : اگه نمیگفتی داری از گشنگی میمیری اون نمیرفت دنبال غذا . سامان : نه که تو هر چی اینجا بودو نریختی تو شکمت ! ابگان : همون کافی بود . سامان : من هنوزم گشنمه . ابگان : دو روز تحمل کنی رسیدیم ( چوبی را برمیدارد و با چاقو اینطرف و آنطرفش را میزند ) . سامان : چکار داری میکنی ؟ ابگان : چوبدستی برای تو ، به وقتش لازم شد دستت مثل دلت نلرزه . سامان : این برا فاطی تمپون نمیشه . ابگان : برا سامان که سلاح میشه . سامان : تو در مورد آیدین چی فکر کردی ؟ ابگان : هیچ . سامان : کاش کرم خیانتو تو مغزم نمی انداختی ، آیدین هیچوقت تو دوستی کم نذاشته بود . ابگان : حسرت چی رو میخوری تو ؟ سامان : یه عمر میاد جلو چشمم . ابگان : وقت دلخوشی کسی از این فکرای احمقانه نمیکنه ، مگه اینکه خل باشه ، تو که خل نیستی ، هستی ؟ سامان : ما میخوایم به کسی که کمکمون کرده خیانت کنیم ، میخوایم بزنیم ناکارش کنیم ، بکشیمش ، اصلا حالیته اینا ؟ ابگان : اون خیلی وقته مرده ، کل مملکت دنبالشن ، اعدام نشه ابد رو شاخشه . سامان : اون به خاطر ما اومد اینجا . ابگان : مام اون بیرون هر کاری تونستیم کردیم تا اوضاع آروم شه . سامان : تو چی کردی ؟ هان ؟ شایعه کردی آیدین نگهبانو کشته ، خودت کشته بودیش ، پول خرج کردی همه بگن یه نفر به بانک زده ، اینم شد ... ابگان : اینا ناراحتت میکنه ؟ سامان : منت کاراتو نذار رو ... 4 ابگان : قبول ، من هر کاری کردم به خاطر خودم بود ، تو که ضرر نکردی ور میزنی . سامان : بحث من بخاطر خودم نیست ابگان . ابگان : آیدین وقتی خواست با ما همراه بشه مرده بود ، این بره تو اون مغزت . سامان : نمیره ... ابگان : فکر کردی زرنگ نبودیم مام زنده میموندیم ؟ سامان : در مورد آیدین اینجوری صحبت نکن ، اون هنوز نمرده . ابگان : مرده . سامان : میتونه با ما بیاد ، چرا نمیخوای بفهمی . ابگان : دوست داری سهمت نصف بشه ؟ سامان : یک سوم برای هرکدوم از ماها کافیه . ابگان : آماده شو ، وقتشه . سامان : وای که تو چقدر حریصی بشر . ابگان : آینده نگرم . سامان : فکر نکن پول حروم بهت وفا میکنه . ابگان : مشنگ کل پول پول دزدیه ، چه فرقی میکنه از آیدین بدزدیم یا از بانک . سامان : از من چی ؟ ابگان : ... سامان : از منم میدزدی ؟ ابگان : گوش کن سامان ، زیادی ور زدی ، بسه ، آیدین اضافی بود باید میمرد ، من و تو تصمیم گرفتیم اومدیم اینجا تا ... سامان : تا هم پولا رو ازش بگیریم هم بکشیمش ... ابگان : باریکلا ، پولا اونجاست . سامان : تا اون نیاد کسی بهش دست نمیزنه . ابگان : اگه نیاد ؟ سامان : می آد . ابگان : تو خیلی ساده ای ، ممکنه دیگه هیچوقت نبینیش ، پر ... سامان : اون همه این مدت منتظر ما نشسته بوده ، میفهمی ؟ ابگان : میفهمم ، حالا نیست ، تو میفهمی ؟ سامان : تو میخوای چی بگی ؟ ابگان : ها حالا شدی پسر خوب ، میخوام بگم نوبت پولاست . سامان : ... ابگان : تقسیم ، نصف نصف . سامان : نمی خوای بگی که آیدینو لو ... ابگان : حالا وقت تقسیم کردنه پولاست پسر خوب ... سامان : من نخوام ؟ ابگان : نصف دومم مال من میشه . سامان : چی ؟ ابگان : ببین سامان ، بی خیال آیدین میشی یک و دو شماره تلفنو میدی بهم ، رهائی منتظر منه ، باید برم ، تو نمیای بمون شاید آیدین برگشت . سامان : تنهائی ؟ 5 ابگان : احساسات بازی برا آدم نون نمیشه ، عمریه منتظر همچین فرصتی ام . سامان : حتی بدون من ؟ ابگان : تو یه شماره داری ، یه شماره ی طلائی ، حالا من طالب اونم ، میدونی که طالب چیزی بشم باید بدستش بیارم . سامان : ندم ؟ ابگان : گفتم ، ملتفت نشدی انگار . سامان : میشه یه بار دیگه بگی ؟ ابگان : ببین ، تو اگه اینجائی به خاطر اون شماره است ... سامان : حرفهای تازه ای میشنوم . ابگان : باید خودت میفهمیدی ، اونقده دست دست کردی مجبور شدم بگم . سامان : میخوای بگی من تا حالا نقش اول نبودم ؟ ابگان : اگه سوسن نبود تو برای همراهی تو بانکم انتخاب نمیشدی . سامان : دیگه ؟ ابگان : آیدین به خاطر سوسن اومده بود تو گود ، سوسن بدون تو راضی به همکاری نمیشد ، میفهمی که . سامان : و تو سر من منت گذاشتی وارد گروهم کردی . ابگان : همچین . سامان : جمع کن بینم کاسه کوزه تو عمو ، من نبودم توی مشنگ میتونستی گاوصندوقو باز کنی الاغ ؟ ابگان : دستت درد نکنه ، کارت عالی بود ، اما اگه نبودی با دینامیت بازش میکردم . سامان : داری چرت میگی ، خودتم میدونی داری چرت میگی . ابگان : صدای انفجار بیرون نمیرفت ... سامان : این احمقانه ترین طرحیه که تو داری ازش حرف میزنی . ابگان : تو فکر کردی بهترین مخ عالمو داری ؟ سامان : ابگان بخوای به این اراجیف گفتنا ادامه بدی ... ابگان : ( ابگان یقه سامان را می گیرد ) بیشتر از این حوصله ور زدناتو ندارم سامان ، مواظب باش اون روی سگم بالا نیاد . سامان : بالا بیاد چه گهی میخوری مثلا ؟ ابگان : دعا کن بالا نیاد . سامان : دوست دارم بیاد ، بچه میترسونی ؟ ابگان : بچه هنوز اونقده بزرگ نشده ترس حالیش بشه ... سامان : بپا نیفتی گنده . ابگان : اگه شماره نبود میزدم ... سامان : فرض کن شماره ای نیست ، از الان دیگه نیست ... ابگان : اونوقت مجبورم بدون شماره برم ( ابگان حالت حمله میگیرد ، صدای پائی کار ابگان را نیمه تمام میگذارد ) . سامان : چرا وا دادی ، لابد آیدینه . ابگان : نمیتونه باشه . سامان : پس حدسم درست بود ، صدای اون گلوله ... ابگان : صداتو ببر بینم کیه ... سامان : من میدونم ... ابگان : چی رو ؟ سامان : وقتشه ، من از سوسن خواستم ... 6 ابگان : تو از سوسن چی خواستی بیشعور گه ؟ سامان : ازش خواستم بیاد اینجا ... ابگان : چکار کنه ؟ سامان : الان خودش میاد توضیح میده . ابگان : اون اینجاست ؟ میکشمت کثافت ( ابگان بطرف سامان حمله می کند و با او درگیر میشود ) . سوسن با هفت تیری در دست وارد می شود . سوسن : تمومش کنین . سامان : عوضی گه ... سوسن : تمومش کن سامان . با ورود سوسن ابگان و سامان از هم جدا شده اند . ابگان : چطور اینجا رو پیدا کردی ؟ گفتم تو چطور ... سوسن : این پره مستر . ابگان : اینم پره ( ابگان تپانچه ای را از زیر لباسش درمی آورد ) . سامان : مرتیکه پفیوز قائم میکنی میگی گم شده ؟ ابگان : من بزنم تو هم میزنی ، دو نفر میمیره ، ممکنم هست من بزنم تو نتونی ، انتخاب مرگ و زندگی دست خودمونه ، برا چی اومدی اینجا ؟ سامان : من خواستم ... ابگان : احمق گاویش با تو نبودم ، تو یه بیشعور ... سوسن : تو هم یه خائنی ، شایدم یه قاتل بالفطره ... ابگان : شاید نه ، مطمئن باش هستم . سوسن : میشه فهمید . ابگان : فکر نکن زنی کاری بهت ... سوسن : مگه تو این حرفام حالیته . ابگان : ببند دهن گندتو زنیکه ... سامان : اوهوی حرومزاده ببین چی بهت میگم ... سامان بطرف ابگان می رود . ابگان با لگد سامان را می زند . ابگان : میخوای هار بشم ... سوسن : همین حالاشم پاچه گرفتی بوگندو ... ابگان : تمومش کن میگم بهت . سوسن : کی شروع کرده ؟ ما ؟ ابگان : من شروع کردم ، ختمشم میگیرم خلاص . سامان : مثل سگ میکشمت یابو ... سوسن : سامان ... سامان : بذار بزنم ناکارش کنم حالیش شه یه من ماست ... سوسن : بسه میگم . سامان : فکر نکن ولت میکنم . سوسن : تو چه ت شده ؟ ابگان : به خودم مربوطه . سوسن : به همه مربوطه . 7 ابگان : من کاری به کار بقیه ندارم . سوسن : وقتی کاری دسته جمعی شروع میشه تموم شدنشم به همه جمع مربوطه . ابگان : میخوام برم ، دوستم ندارم کسی دنبالم را بیفته بیاد . سامان : راه بازه و ... ابگان : بسته م باشه بازش میکن ، کی میخواد جلومو بگیره ؟ تو مافنگی ؟ سامان : کثافت مافنگی خودتی و جدوآبادت . ابگان : ببینم تا شب دوام میاری ، پشت گوشت رو دیدی منم میبینی . سامان : من خیلی وقته تو ترکم ... ابگان : پولا ... سوسن : سامان سهمش رو بده راهیش کن . ابگان : آیدین دیگه نمیاد ، اینم به اصرار تو اضافه شد ، سهم من میشه نصف اون پولا . سوسن : گفتی آیدین چی ؟ سامان : گفت نمیاد . سوسون : نمیاد ؟! سامان : این گه مشنگ میگه نمیاد سوسن . سوسن : این حرف از کجا اومد رو زبونت ؟ ابگان : فکر کردین بی گدار به آب زدم ؟ سوسن : منظور ؟ ابگان : یه نفر بیرون جنگل منتظرش بود . سامان : اون صدای گلوله ،،، نه ، خدا ،،، کثافت می کشمت . سامان بطرف ابگان حمله می کند . ابگان شلیک می کند . تپانچه خالیست . سامان با چوبدستیش ابگان را نقش بر زمین می کند . سوسن : سامان ... سامان : این گه زده آیدینو کشته تو اونوقت اییستادی و ... سوسن : آیدین زنده ست ... سامان : زنده ست ؟ سوسن : میدونستم نمیشه به این حروم لقمه اعتماد کرد . سامان : اینه ، باریکلا به تو ،،، اون گلوله ... سوسن : روی صخره ای بیرون جنگل نشسته بودم وقتی دیدم آیدین داره میاد خواستم صداش کنم ... سامان : تو رو نمیدید ؟ سوسن : نه ، قبل از دراومدن صدا از گلوم سایه ای رو پشت درختا دیدم ، با یه اسلحه ... سامان : لابد آدم این الاغه بوده نه ؟ سوسن : خواست بزنه ، امان ندادم ... سامان : گلوله رو تو انداختی ؟ ابگان : منو راهی کنین برم . سامان : تشریف داشتین حالا . ابگان : موندن من به ضررتون تموم میشه . سامان : تو میخواستی کل پولو بالا بکشی ، زرنگ بازی داشتیم نمیدونستیم ما ... 8 سوسن : یک پنجم پولا رو بده بهش راهیش کن بره ... ابگان : چقدر ؟! سوسن : دعا کن نمیکشمت . ابگان : من از حق خودم ... سامان : می خوای حقتو نشونت بدم ( سامان ابگان را روی زمین می اندازد و می کشد ) . سوسن : سامان ولش کن ، میگم ولش کن ... سامان : این لیاقت نداره از هوائی نفس بکشه که منم ازش ... ابگان : نئشگیت بپره پایه نیستم ها ... سوسن : پولاتو بردار بزن به چاک . ابگان : باقیش چی ؟ سوسن : باقیش به تو ربطی نداره . ابگان : راستی رفیقت آیدین کو اگه زنده ست ؟ سوسن : رفت ده ، میدونست تپانچه ای که دست شماهاست خالیه ، من بهش گفتم . سامان : کار تو بود ؟ سوسن : اوهوم ، برا چی واییستادی ؟ ابگان : بگم پشیمون شدم به حقم می رسم ؟ سامان : گم شو بابا . ابگان : منم آدمم ... سوسن : آره ، البته باید مطمئن بشیم . ابگان : هر چی بگین میکنم . سوسن : باید آیدین بیاد و تصمیم بگیره . سامان : سوسن این آدمی نیست بهش اعتماد بشه . سوسن : میشه امتحانش کرد . ابگان : آیدین نگفت کی برمیگرده ؟ سوسن : تا یک ساعت دیگه حتما اینجاست . سامان : سوسن این بدرد کار ما نمیخوره ، گفته باشم ها . سوسن : دوست دارم رمز گاوصندوقی رو داشته باشم ، ابگان تو تصمیم داری بری ، من میخوامش ، میفهمی که . ابگان : نمیدونم در مورد چی حرف میزنی . سوسن : لازمه بگم زنده موندنت بستگی داره به گفتن رمز ؟ ابگان : اگه رمزی باشه باارزشتر از جونم نیست اما ... سوسن : شعبه ششم بانک تازه تاسیس یافته ای که دولتی نیست ...................... ابگان : ... سوسن : میبینی که میدونم چی میگم . ابگان : شرط داره . سوسن : تو در شرایطی نیستی شرط طرح کنی . ابگان : میدونم ، با این همه فقط به خودت میتونم بگمش . سامان : بهش اعتماد نکن سوسن . سوسن : فقط به خودم ؟ 9 ابگان : داخل کلبه . سامان : سوسن ... سوسن : آرام باش سامان . ابگان : منتظرم . سوسن : به خودم ، اینجا . ابگان : نظرت عوض نمیشه ؟ سوسن : ... ابگان : باشه . سوسن : میتونی تو گوشم بگی . ابگان به طرف سوسن می رود ، در یک لحظه تپانچه را از دست سوسن میقاپد . ابگان : زنیکه هرجائی ، اونور ، گفتم اونور . سوسن : اما اون خالیه . ابگان : مشنگ خودتی . سوسن : امتحانش کن . ابگان بطرف هوا شلیک می کند ، تپانچه خالیست . سامان : اینه . سوسن : ابگان این آخرین امتحان تو بود ، خواستم قبل از رسیدن آیدین امتحانت کنم تا مطمئن شم خیانت نمیکنی ، کردی اما . ابگان : اشتباه کردی خانوم کوچولو ، شما دو تا زورتون به من نمیرسه ،،، میکشمتون . ابگان به طرف سوسن حمله می کند . سوسن با تپانچه ای که از جیبش درمی آورد شلیک می کند و ابگان را میکشت . سامان با اشاره سوسن جسد ابگان را به داخل کلبه میبرد . سوسن : این از این . سامان : وقتی گفتی میای تا مواظبم باشی ، وقتی تپانچه را خالی کردم ، حتی وقتی باهاش درگیر شدم ، فکر نمیکردم بتونیم از پسش بربیاییم . سوسن : باید برنامه ریزی داشت ، برنامه دوم برای آیدینه . سامان از کلبه خارج می شود . آیدین که آرام آرام وارد شده است با شنیدن اسمش پشت درختها مخفی می شود . سامان : می خوای بگی میدونستی کار به اینجا میکشه ؟ سوسن : میخواستم کار به اینجا بکشه . سامان : اما اون سهم تو رو قبل از اومدن داده بود تا نیای . سوسن : اون یک پنجم پولو داده بود تا همه پولو صاحب بشه . سامان : آی زرت ... سوسن : حالا نوبت ماست تا همه پولو صاحب شیم . سامان : من و تو و آیدین . سوسن : من و تو . سامان : ما دو تا ؟! 10 سوسن : ما دو تا . سامان : آیدین ؟! سوسن : تو دوست نداری پولت بیشتر شه ؟ سامان : آیدین با ابگان فرق داره . سوسن : سهم سهمه . سامان : در مورد آیدین بحث بحث سهم نیست . سوسن : پس بحث بحث چیه ؟ سامان : اون به خاطر ما اومد اینجا ، تو این جنگل تنها موند ، کل دزدی رو به اسم خودش کرد ، برای ما ، برای گرفتار نشدن ما . سوسن : اگه گیر میکردیم همه گرفتار میشدیم ، درهرحال کسی باید کاری میکرد . سامان : چرا ابگان نکرد ؟ یا من ؟ تو ؟ سوسن : آیدین احساساتی بود جو گرفتش و ... سامان : سوسن تو که میدونی اون بخاطر دوستی من ، عشق تو ... سوسن : حرفشم نزن داداش من ... سامان : حرف چیو ؟ سوسن : عشق . سامان : تو عاشقش ... سوسن : من نه عاشقش بودم نه چیز دیگه ای ، اگرم بودم تموم شد رفت پی کارش ، پولا رو بچسب . سامان : شوخی خوبی نیست سوسن ، من دلم میگیره . سوسن : وقتی تو فرانسه پولاتو خرج میکنی یادت میره دل گرفتگی چیه . سامان : انگار تو جدیه جدی داری از ... سوسن : من جدیم سامان ، تو هم تمومش کن ، اون فقط برای لحظات اینجای من بود ، حالا من یه زن پولدارم ، میرم پی سرنوشت خوبم . سامان : باور کنم ؟ سوسن : خل نشو ، با اینائی که ما داریم تو بهترین دخترای اروپا ، شایدم آمریکا رو بدست میاری منم بهترین آقاپسراشو . سامان : می ارزه ؟ سوسن : حسرتا میمونه اینجا ، اونجا زندگیه ، آره که می ارزه ،،، من بخاطر یه نفر که مثلا عاشقمه نمیتونم از لذتهائی که منتظرمم بگذرم . سوسن سرخوشانه می رقصد ، در اوج آیدین را میبیند که جلوی او ایستاده است . سامان : آیدین تو کی اومدی ؟ آیدین : میتونستی منم بکشی ، چرا نکشتی ؟ سوسن : ببین آیدین جان ... آیدین : چرا نکشتی ؟ سوسن : داد نزن ، میگم ، فقط سر من داد نزن ،،، میتونستم ، برای این نکشتمت که مطمئن نبودم از پسه ابگان برمیام ، گفتم شاید لازمت داشته باشم . آیدین : فکر نکردی سر میرسم ، سر میرسم و حرفاتو میشنوم ؟ فکر نکردی ؟ سوسن : گفتم سر من داد نزن . سامان : آیدین تو الان عصبانی هستی ، بذار ... آیدین : تو دخالت نکن سامان ، باشه ، برو بشین اون گوشه ، تو به پولات میرسی . سامان : میخوام بگم ... آیدین : برو سامان ، برو پسر خوب ،،، بهت میگم برو بشین اونجا ... 11 سوسن : تو با من طرفی ولش کن اونو . آیدین : من منتظرم توضیحاتتو بشنوم . سوسن : من توضیحی ندارم . آیدین : من از گذشته خودم براحتی نمیگذرم سوسن . سوسن : عشق یکطرفه به هیچ دردت نمیخوره آیدین . آیدین : تو هم عاشق من بودی نبودی ؟ سوسن : الان مهمه . آیدین : الان نیستی ؟ سوسن : دوست دارم آزاد زندگی کنم . آیدین : چه جور آزاد ؟ سوسن : نمیخوام پایبند کسی یا فکری باشم ، رها . آیدین : من دست و پاتو نمیبستم . سوسن : رهاتر از هر رها بودنی ، ببین آیدین من نمیتونم تحمل کنم کسی بالا سرم باشه . آیدین : تا حالا از این حرفا نبود ؟! سوسن : تو این مدت ، وقتی تو خیالاتم با پولام میرفتم اونور و برا خودم مستقل میگشتم متوجه خیلی چیزا شدم که قبلا نداشتم و باید میداشتم . آیدین : مثلا ... سوسن : هر چی که تصور کنی ، من آقابالاسر نمیخوام ، بسمه . آیدین : من آقابالاسر تو نبودم ، من و تو عاشق هم بودیم . سوسن : اصل یکیه ، اسمای مختلف برا توجیه کردنه . آیدین : حرف آخرته ؟ سوسن : آیدین احساسات گرایی رو بذار کنار ، باور کن ... آیدین : برو . سوسن : باشه ، منم حرفم اینه ، میرم ، تو به راه خودت میری منم به راه خودم . آیدین : ... سوسن : من بقیه حقمو میخوام البته . آیدین : یک پنجم پولو گرفتی ، درسته ؟ اونو میدی سامان ، حق سامانه ، چیزی به خائنا نمیرسه ، باقیشم من بهت میدم سامان ، سهم ابگانم نصف نصف . سامان : آیدین دو روز دیگه این حرفا یادتون میره ، با هم میریم ، سوسن و تو خوشبخت ... آیدین : تموم شد سامان ، قصه به آخرش رسید ، وقتی پشت میکنی و میبینی کسی که عشقت بوده ، دنیات بوده ، همه هستیت بوده به خاطر یه مشت پول فراموشت میکنه ، کنارت میزنه دیگه دلت باهات راه نمیاد خاطرخواهش باشی ، دیگه راه نمیاد قربون صدقه ش بری ، تمومه سامان ، برا منی که سوسن همه چیزم بود قصه تموم شد ، بدجوری هم تموم شد ، میرم پی سرنوشتم ، با یه تجربه ، تجربه ای که دلمو سوزونده ، حالا منم فهمیدم قصه عشق دروغ بوده . یه دروغ بزرگ ، بذار اینم بره پی سرنوشتش ، شاید اینجوری برا همه مون خوب باشه . سامان : آیدین ُمنم با تو میام . سوسن : سامان ... سامان : یه روزم ممکنه به من خیانت کنی ، دوست دارم خاطرات خوبمون برام بمونه . پایان . |